باربدباربد، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

باربدي آقا

دست فلج

انگار كه قرار نيست دختر مرتبي باشم. تا اومدم شروع كنم به نوشتن ايندفعه سانحه سراغ خودم اومد و يكي ار انگشتاي دست راستم سه تا بخيه خورد و يك هفته در منزل بودم خيلي درد داشت. البته بماند كه خيلي با باربدي آقا خوش گذشت و هر شب تصميم مي‌گرفتم ديگه به شركت برنگردم. باربدي آقا انداخته تو دهنش و بهم مي‌گه فلان كار رو با اون دست فلجت انجام بده. اين هم آخر عاقبت ما. حالا خوبه واقعاً فلج نشدم اگه بشم چي مي گه بهم. از وقتي هم خونه بودم حساسيت اومده سراغش و تا صبح سرفه مي كه سرفه بد. امروز رفتيم خونه مامان بزرگ خيلي بازي كرد خيلي بهش خوش گذشت. عصر خاله مريم بهش گفت پاهاتو بكش اونور جارو بكشم. برگشت گفت: بازهم به روت خنديدم ها. حا...
28 آبان 1390

برگشت

از امروز مي خوام باز بنويسم. البته همه حرفها و اتفاقات اخير رو تو سررسيدم نوشتم ولي اينجا نه حالشو داشتم نه وقتشو. اين اواخر اتفاقات بد پشت سر هم برام افتاد. انشاءالله كه ديگه نياد.اگه وقت بشه مي نويسم چه اتفاقاتي افتاد. هرچه پي آيد خوش آيد... جمعه رفتيم مشهد براي اولين بار بود كه باربدي آقا مشهد مي رفت. خوش گذشت خدا رو شكر. جمعه شب با بابايي رفت حرم. تا منو ديد گفت: مامان لعيا امام رضا (ع)اسباب بازي نداشت. هيچي نداشت. آخه از هفته پيش با خاله كوثر تمرين كرده بود كه از امام رضا چي بخواد. كلي خنديدم. دوشنبه صبح هم را افتاديم ساعت چهار و نيم تهران بوديم. باربدي آقا هم تب كرد و دكتر برديمش معلوم شد كه آقا مسموم شده. تا صبح هم تب داشت. از امرو...
18 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد